پولــــــــــیس هستــــــــــم به وظیفـــــــــــــه می روم
روز شنبه 12/10/1388 هـ شـ ساعت 02:15 بعد ا زظهر به وقت کابل ، در جریان انجام وظیفه رسمی در داخل شعبه بودم ، نا گاه زنگ تلیفون جیبی ام به صدا درآمد ، داخل تماس شدم آن گاه دانستم که شخص بنام رحم الدین است موصوف همسایه نزدیک وشوهر دختر عمه من نیز می باشد، او برایم گفت: د رکجا هستی ؟
گفتم: در دفتر .
موصوف علاوه نمود : در شهر چاریکار هستم ، فعلاً خانمم بسیار مریض است ، تو درکابل هستی ، تا رسیدنم به خانه ، شما به محل رفته و مریض را به شفاخانه انتقال بدهید !

از شنیدن همچو جملات خیلی متعجب شدم ، به خود گفتم : بایدهرچه عاجل به محل ( سرتپیه سمنت خانه ) بروم تا بتوانم به این اقارب وهمسایه نزدیکم خدمتی انجام بدهم ، حین که ازسرک عمومی مکرویان اول به طرف کوچه فرعی عبور می کردم ،از عقب ام صدای آشنای به گوشم رسید: یک دقیقه صبر کنید شمارا کار دارم .به عقبم نگاه کرده وبعداً دیدم که یکی از دوستانم بنام فضل باری به طرف من می آیند، ایشان واقعاً شخص صادق وزحمت کش د ربین مردم محل می باشد، اوبسیار به عجله خودرا نزدم رساند ، به طرف او نگاه کردم ، ا زچهراش خسته وپریشان به نظر میرسید ، به اوگفتم : کاکا فضل باری! انشا الله خیریت است؟ آیا خانم رحم الدین مریض است؟ می دانی وضعیت صحی اش چطور است ؟ درپاسخ این نوع پرسشها بدون کدام مقدمه به صراحت لهجه ایشان برایم چنین گفت: احمد یا سر فرزند تان از ساعت 08 صبح تا بحال مفقود الااثر می باشد. ، مردم محل پیروجوان زن ومرد همه به چهارا طراف در پرس وپال وی هستند ، از صبح تابحال اثر وخبری ازوی در دست نیست .او افزود : نماینده ( محمد رسول نظری ) را یک ساعت پس از مفقود شدن( احمد یا سر) در جریان قرار دادیم . اوپس از اطلاع تمام بخش های امنیتی( حوزه شانزدهم پولیس وحوزه هشتم پولیس) را در معرض آگاهی ا زموضوع مفقود شدن قرار داده وچندین قطعه عکس را نیز به ماموریت های پولیس تسلیم کرد، درحین زمان به چندین مساجد ناحیه هشتم وناحیه شانزدهم شهر کابل رفته اعلان مفقود شدن راتوسط امامان مساجد نیز پخش کردند.تا کسی ا زوی اطلاع داشته باشندبه محل ویاماموریت پولیس را درجریان قرار دهند.پس ا زشنیدن حرف های کاکا فضل باری .چنین گفتم : خدا مهربان است انشا الله فرزندم پیدا خواهد شد ، ایمان کامل به خدادارم به هیچ کس ضرر نه رساندم ، فقط در زندگی هدف خدمت به مردم را دارم ، خداوند به نیت انسان می بیند وا زضمیر بنده خود آگاه است ، فقط عشق به خدا ومردم دارم ، به امید خدا وند متعال یک موی ازسری فرزندم خیانت نمی شود.صحبت کنان هردو به طرف منزلم رفتیم ، با ورودم به دروازه حویلی ، مهمان خانه را دیدم که شمار از همسایگان با جمع از مهمانانم در یک فضایی غم انگیز اشک حسرت از دیده شان می بارد، ا زهما ن هنگامیکه داخل اتاق نشیمن شدم وجود م را غم واندوی گم شدن فرزندم فرا گرفت ، زیرا طبق معمول هر روزحین داخل شدنم به خانه فرزندم ( احمد یا سر) نسبت علاقه ومحبت مفرط که با من داشت به استقبالم می شتافت ،روزانه معمولاً پس از انجام وظیفه حین رسیدن به خانه برایم می گفت: پدرجان امروز برایم چی آوردی ؟ مجله عکس دارد؟ به من بدهید ، ویا ا زقلم پرسان می نمود زیرا به قلم وکاغذ ومجله وکتاب علاقه مند بی مشابه است اما امروز کسی به پذیرائی من نیامد، سروصدا ی ا زیا سر جان به گوشم نه رسید، به اطراف خود نظر کردم ، اسباب وسامان بازی وی در صحن حویلی پراگنده به زمین افتیده بود ولباس هایش را باد در تناب می لرزاتد ، جمپر زمستانی اش در کنج خانه افتیده بود، با دیدن این وضعیت روح وروانم در منجلاب غم وانده چنان غرق شد که گویا این روز روشن درنظرم به مانند شب تار است .چند لحظه بعد با شماری ا زهمسایه ها یم ا زخانه بیرون شدم ،درقسمت از راه فرعی آمدیم، که در آنجا افراد ی را دیدم که لابالی وبیکار به بهانه آب خوری در دهن یک دروازه استاده اند، می خواهد تا موجب ازار وازیت اعضای این خانواده شوند با دیدن آن وضعیت در مقابل آنها از خود واکنش تند گونه ا زخود نشاندادم ، گفتم : شما کی هستیند؟ در عقب دروازه این مرد چرا استاد اید؟ این خانه از شما ست ویه این چی وابستگی داریند؟ می دانید امروز ازاین محل طفل من مفقود گردید؟ زیرا من می دانستم که آنها از محلات دورتر معمولاً بخاطر آزار واذیت مردم به این محله می آیند، با تاءسف باید گفت : که تا بحال جلوی بی بند وباری همچون افراد ولگرد را نه پولیس ونه هم مردم محل گرفته نه توانست. آنها بدون درنگ به طرف هجوم آوردند تا مرا مورد لت وشتم قرار دهند ،اما آنها موءفق به این امر نشدندزیرا همراهانم نگذاشتند که زدو خورد بوجود آید وبه اسرع وقت ا ز جال وجنجال بین مان جلوگیری نمودند.گاه گاهی گمان می کردم که آیا این طفل معصوم اختطاف شد ؟ ویا کسی قصداً ا زروی کنه وکدورت ربود ویا پنهان نموده باشد؟ عجیب وغریب سوالات در ذهنم بروز می کرد.قصه کوتاه ا زاین افراد دورشدیم وبه رفتار خود ادامه دادیم ،تا اینک دربیرون از کوچه و محل رسیدیم که اطفال دیگرمحلات همجوار سر گرم بازی وشوخی بودند ، ا زآنها قضیه گم شدن راپرسان نمودم : قندولک ها امروز در این جا ه یک بچه با لباس پلنگی وچهر سبزینه وموهای زرد گونه نه دیدیند؟ ا زمیان شان طفل جسور وهوشیاری چنین گفت : ساعت 8صبح اوبچه د رهمین جای بود بعد از چند لحظه به استقامت سرک عمومی کارته نو حرکت کرده ومی گفت : به وظیفه می روم ، پولیس ملی می شوم ، پس ا ز شنیدن حرف های این طفل دانسته مطمئن شدم که احمد یاسر به سمت ناحیه هشتم شهر کابل رفت ، در قسمت سرک اول ، دوم سوم کارته نو شروع به پرس وپال نمودیم تا اینک شام نزدیک شد و خبر از آن طفل معصوم د ر دست نیامد ، مایوس ناامید به طرف خانه روان بودم ، فقط می خواستم یک قطعه عکس اش را گرفته تا به چند شبکه تلویزیونی داده تا ا زطریق رسانه ها ی تصویری اعلان نمایند.به همین منظور پریشان حال ودلشکسته به طرف منزلم روان بودم که زنگ مبائیل به ناله درآمد ، بلی گفتم .پس دانستم که در خط محمد رسول نظری نماینده مردم محل قرار دارد ، او برایم گفت : احمد یا سر در پوسته پولیس واقع تپه کارته نو د رنزد پولیس موجود است . شما به این محل تشریف بیاورید ، از نزد پولیس فرزند تان را تسلیم شویند .با شنیدن این خبر خوش همرای شمار از دوستان وهسایگان به پوسته امنیتی پولیس رفتیم ، هنگامیکه در آن موقعیت رسیدم نخست اظهار شکران بی حدا زخداوند منان و سپس ازهمکاری بی مانند پولیس ناحیه هشتم شهر کابل بالاخص قوماندان پوسته تپه کارته نو حسیب الله خان ونماینده مردم محل محمد رسول نظری نمودم بعدًآ فر زند م را در آغوش گرفتم آن لحظه دانستم که اولادواقعاً نوردیده انسان است زیرا از دیدن فرزندم چشمم روشن شد،.قبل از رسیدن ما به آمریت پولیس یک تن از افسران پولیس هشصد افغانی بخاطر رساندن احمد یا سر به خانواده اش مصرف کرد ،اما موء فق به پیدا نمودن خانه نشدند زیرا نه فرزند م آدرس را می دانست ونه هم پولیس پیدا کرده توانست .سرانجام با اظهار شکران با آنها خدا حافظی نموده وا زنزد ایشان مرخص گردیدیم افتخار به همچون پولیس ، نماینده ومردم وملت که خود را درغم وشادی یک دیگر شریک می سازند و تا آخرین لحظه از دلجوی وهمدردی دست نمی کشند .با آنکه فرزندم پنج سال دارد هنوز رای رفتن وآمدن خودرادرست نمی داند ، فقط ناخود آگاه بر خلاف هر روز از خانه بیرون شد ورفتار خود ادامه داد باید گفت : که این کودک هرگز نمی تواند به پای خود این قدر مصافه طولانی را طی نماید . زیرا آنجا را ندیده بود .

پرسش این است که: این طفل پنج ساله به کدام انگیزه رفتن به شهر کارته نورانبست به بودنش درخانه یعنی درنزد ی خانواده اش ترجع داد ه است؟
شک نیست که بدون انگیزه پیشرفت وموفقیت درست به دست نمی آید ، هر اندازه انگیزه بیشتر باشد انسان کامیابی بیشتری را کسب می کند.
علت بوجو آمدن انگیزه برای ( احمد یا سر ) را د راین نکته می دانم که جامعه وخانواده به( پولیس واردوی ملی ) ارج می نهد وخانواده نیز برای فرزندان که بدنبال پیشرفت می روند ارزش بیشتری قایل می شود . می توان گفت که انگیزه پیشرفت با آموزشهای خاص وسرمشق قرار دادن افراد موفق به وجود می آید،زمانی که ( احمد یاسر) د رمیان هم سالان وکودکان می گویند: به وظیفه می روم ، پولیس می شوم و به شکل موزون قدم به استقامت شهر حرکت می کنداین واقعیت را روشن می سازد یعنی این طفل درچهار سالگی دریشی پلنگی را انتخاب کرده بود ودر بین هم سن وسال خود گاهی در نقش پولیس ویا گاهی هم در نقش یک افسر ارتش بازی وساعت تیری می کرد، قابل ذکر است که وقت کودک به دنیا می آید برای رفع نیاز های زیستی خود به طور مطلق به پدرومادر وابسته است ، اما وقتی کودک بزرگ می شود ، طبق تجربه ها ی قبلی خود دنبال راه هایی می رود که قبلاً تجربه کرده است وبیشتر در جهت هدایت می شود که اجتماع پسند است.
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۱۰/۱۹ ساعت ۲:۱۳ ب.ظ توسط جان آقا خلیل پریان
|
دوستان عزیز!